کارم به جان رسید و به جانان نمی رسم | دردم ز حد گذشت و بـه درمان نمی رسم |
ایمان و کفر نیسـت مرا در غـمش که من | در کـار او بـه کـفـر و بـه ایمـان نمی رسـم |
راهیسـت بـی کرانه غـم عـشـقش و مرا | چون پای صبـر نیست بـه پایان نمی رسم |
یاریسـت بـس عزیز بـه ما زان نمی رسـد | صیدیست بس شگرف بدو زان نمی رسم |
گـوید بـه ما ز حـرمت ماکـم همی رسـی | حـرمت بـهانه ایسـت ز حـرمان نمی رسم |
سـلطـان عـشـق او چـو دلم را اسـیر کرد | معذورم ار بـه خـدمت سـلطان نمی رسـم |