روزی گــذشــت پــادشــهــی از گــذرگــهـی | فریاد شوق بر سر هر کوی و بـام خاست |
پــرســیـد زان مـیـانـه یـکــی کــودک یـتــیـم | کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست |
آن یک جـواب داد چـه دانیم مـا کـه چـیسـت | پـیداسـت آنقدر که متـاعـی گرانبـهاسـت |
نـزدیـک رفـت پــیـرزنـی کـوژپــشـت و گـفـت | این اشـک دیده من و خـون دل شماسـت |
ما را بـه رخت و چـوب شبـانی فریفتـه است | این گرگ سالهاست که بـا گله آشناست |
آن پـارسـا کـه ده خـرد و ملـک، رهزن اسـت | آن پـادشـا کـه مال رعـیت خـورد گداسـت |
بــر قـطـره ســرشــک یـتــیـمـان نـظـاره کـن | تـا بـنگری که روشـنی گوهر از کجـاسـت |
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود | کو آنچنان کسی که نرنجـد ز حرف راست |