ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من | گر نگه کردی به سوی من نبودی سوی من |
من بـخـایم پـشت دست از غم که او از روی شرم | پـشـت پـای خـویش بـیند تـا نبـیند روی مـن |
رسـم تـرکان اسـت خـون خـوردن ز روی دوسـتـی | خون من خورد و ندید از دوستـی در روی من |
بـس کـه از زاری زبــانـم مـوی و مـویـم شـد زبــان | کـو مرا کـشـت و نیازرد از بـرون یک موی من |
تــرک بــلـغـاری اســت قـاقـم عـارض و قـنـدز مـژه | من که بـاشـم تـا کمان او کـشـد بـازوی من |
تـا ز دسـتـم رفـت و هم زانوی نـااهلـان نـشـسـت | شـد کـبـود از شـانـه دسـت آینه زانـوی مـن |
بــوی وصــلـش آرزو مـی کـردم او دریـافــت گـفـت | از سـگان کیسـت خـاقانی که یابـد بـوی من |