ای بــنـاوک زده چـشـم تــو یـک انـدازانـرا | کشته افعی تو در حلقه فسون سازانرا |
جان ز دست تـو ندانم بـه چه بـازی بـبـرم | پـشه آن نیست که بـازیچـه دهد بـازانرا |
دل چو دادم بـتـو عقلم ز کجـا خواهد ماند | مـال کـی جـمـع شـود خـانه بـرانـدازانرا |
عـنـدلـیبـان سـحـر خـوان چـو در آواز آینـد | مـی بـیـاریـد و بـخـوانـیـد خـوش آوازانـرا |
پـای کوپـان چـو در آیند بـدسـت افشـانی | دسـت گـیرنـد بـیک جـرعـه سـراندازانرا |
زیردسـتـان کـه نـدارنـد بـجـز بـاد بـدسـت | هر نـفـس در قـدم افـتـنـد سـرافـرازانـرا |
با تو خواجو چه شد ار زانکه نظر می بازد | دیـده نـتـوان کـه بــدوزنـد نـظـر بــازان را |