ای از شب قمرسـا بـر مه نقاب بـسـتـه | پـیوسـتـه طاق خـضرا بـرآفتـاب بـستـه |
از قیر طـیلسـانی بـر مشـتـری کشـیده | بـر مهر سایبـانی از مشک ناب بـسته |
جـعـد تـو هندوانرا بـر دل کـمین گشـوده | چشم تو جادوانرا بـر دیده خواب بسته |
اشـک محـیط سـیلم خـون از فرات رانده | و آه سهیل سوزم ره بـر شهاب بـسته |
از روی لـاله رنگـم بـازار گـل شـکـسـتـه | وز لعـل بـاده رنگت کار شـراب بـسـتـه |
زلفـت بـدلگـشـائی از دل گـره گـشـوده | خطت بنقشبندی نقشی بـرآب بـسته |
آن سـرکـشـان هنـدو وان هندوان جـادو | راه خـطا گشاده چـشم صواب بـسـتـه |
ساغر ز شوق لعلت جانش بلب رسیده | وز شـرم آبـرویـت آتـش نـقـاب بـسـتـه |
خواجـو بـپـرده سوزی نای ربـاب خستـه | مطرب به پرده سازی زخم رباب بسته |