مرد بی مروت زنست و عابد با طمع رهزن |
ای بـناموس کرده جامه سپـید | بــهـر پـنـدار خـلـق و نـامـه سـیـاه |
دســت کــوتــاه بــایـد از دنــیـا | آسـتــیـن خـوه دراز و خـوه کـوتــاه |
دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیاید. تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندریان نشسته |
پیش درویشان بود خونت مباح | گـر نبـاشـد در میان مالـت سـبـیل |
یـا مــرو بــا یـار ازرق پــیـرهــن | یا بکش بر خان و مان انگشت نیل |
دوسـتـی بـا پـیلـبـانان یا مکـن | یا طلب کن خـانه ای در خورد پـیل |