کـدام رنج کـه آن مـرمـر انگـشـت نصـیب | کـدام غـم کـه بـدان مـر مـرا نـبـود نـوید |
اگر غم دل من جـمله عـمری می بـودی | بـه گیتی اندر بی شک بـماندمی جاوید |
هـمـی بـه پـیچـم از رنـج چـوشـوشـه زر | همی بلرزم بر خویشتن چو شاخک بید |
امـیـد نـیسـت مـرا گـر کـسـی امـید بـود | امـیـد مـنـقـطـع و مـنـقـطـع امـیـد امـیـد |
نگر چگونه بود حال من که در شب و روز | چرا غم از مهتابـست و آتش از خورشید |
سـپـید گشت بـه من روی روزگار و کنون | همـی سـیاه کـند روزگـارم اینت سـپـید |