خواجـه بـوسعد عمدة الملکی | هـمـچـنـیـن سـالـهـا بــمـانـی دیـر |
عـقـل را دانش تـو گیرد دسـت | آز را بـــخــشــش تـــو دارد ســیــر |
عدل را ظلم خواست کرد تبـاه | در جهان خواست کشت فتنه دلیر |
حشمت تو دو رویه کرد مصاف | هیبـت تـو دو دسـتـه زد شـمشـیر |
بـاز بأس تـو یافـت کـوهـه پـیل | چـشـم زخـم تـو یافت پـنجـه شـیر |
این بـه پـستی بـایستـاد ز کار | وآن ز بـــالــا در اوفـــتـــاد بـــه زیــر |
آفـت یأس رفـت بـر من دسـت | انده خـواسـت گشـت بـر من چـیر |
خـورد بـشکستـیم کنون شاید | که کنی این شـکسـتـه را کفشـیر |