خموشانه
اصلاح شده در 2012/11/29 09:28 توسط m.ghanee — دستهبندی شده به عنوان: شفیعی کدکنی
شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟ شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟ می خزد در رگِ هر برگ تو خوناب خزان نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟ کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟ زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری ؟ دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟ سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟ چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟ اسمانت همه جا سقف یکی زندان است روشنای سحر این شب تارانت کو ؟